علیرضا:

علیرضا کلاس سوم است. امروز وارد ده سالگی شد و به اصرار برای کل کلاس شیرینی برد. معلمشان را دوست دارد. معلمش هم او را دوست دارد _به طوریکه اخیرا یک شعری هم گفته درباره دانش آموزانش!_درسش خوب است. من به تکلیف نوشتنش کاری ندارم معمولا. با حسن رابطه اش عالی است با حسین خاکستری! گاهی چنان جیک تو جیک هم می شوند و داداش داداش می کنند و کنار هم دراز می کشند و کتاب می خوانند که آدم هوس برادر می کند. گاهی هم سر یک کلمه دعوا می شود و گیس و گیس کشی و تکل از پشت و کارت قرمز و اخطار! دلش مهربان و حساس است. روزی چند بار بابت اینکه بسیار دوستش داریم باید تاییدیه کلامی و عملی بگیرد! شب ها می گردد و برای خودش استرس پیدا می کند و به آن فکر می کند! استرس های مهمی مثل اینکه چرا تابستان باید شنا یاد بگیرد؟ یا اینکه چرا وقتی فوتبالیست شد باید آزمایش دوپینگ بدهد و سوزن توی دستش فرو کنند؟ و از این چیزها! از مدرسه که می آید عصبانی و هیجانی و گرگرفته است و با همه دعوا دارد و چند ساعت طول می کشد که از آن پوستش بیرون بیاید و آرام و مهربان خودمان بشود. به تمیزی خانه زیادی حساس است . طوری که گاهی نقش هایمان عوض می شود و او از من به اصرار خواهش می کند که کمی خانه را تمیز کنم! خودش هم خیلی وقت ها دست به کار تمیزی می شود. حتی حسین از ترس او حق ندارد اسباب بازی هایی چون لگو که ریخت و پاشی اند را وسط خانه بیاورد و شما خودتان بخوانید حدیث مفصل از این مجمل...

از غذاها ناگت مرغ و برنج و کباب را بیش تر دوست دارد. میوه نمی خورد مگر به زور. شیر نمی خورد مگر به زور. سبزی و سالاد نمی خورد به جز سالاد شیرازی. گوشت تکه ای خورشت را نمی خورد مگر به زور. عاشق کیک و شیرینی خامه ای (دقیقا مثل خودم!) – قد 134- وزن 34

به شدت صرفه جو. در برق و آب و پول!

دو علاقه مهم در زندگی دارد: ورزش و سیاست!

از ورزش ها اگر پا بدهد مسابقه حاکی روی یخ نابینایان را هم تماشا می کند و از سیاست همین بس که برنامه پارلمان را که به بررسی رخدادهای مجلس می پردازد، با علاقه پیگیری می کند!

به جز اینها به ریاضی علاقه دارد و همیشه اولین تکلیفی که می نویسد ریاضی است و از حفظیات خوشش نمی آید. همان طور که در طول مدت مهدکودک و پیش دبستان یک شعر و چند سوره کوتاه بیش تر حفظ نکرد. اما برای چند کارت امتیاز ناقابل حاضر است در یک شبانه روز سه سوره سخت قرآن را با معانی اش حفظ کند. کارت امتیازی که با آن ها هیچ کاری انجام نمی دهد و حتی نمی رود با آن ها از جایزه های مدرسه بخرد. چرا؟ چون از مسئول جایزه خجالت می کشد!

کمی خجالتی است. در جمع کم صحبت می کند اما نه به حالت بحرانی. قابل تحمل است. این ها از خصوصیات ذاتی اش است و تلاش های مذبوحانه من در جهت بهبودشان اغلب نتیجه عکس داده!

از نماز خواندنش فوق العاده راضی ام و روزی سه بار خدا را بابتش شکر می کنم. مسئولیت پذیر است و از نقاشی و خوشنویسی بدش می آید!

 

و اما حسین:

حسین آقا چهار سال و هشت ماه و هفده روز دارد. صد و هشتاد درجه با علیرضا متفاوت است! قابلیت گیج کردن طرف مقابلش را با انبوهی از سئوالات ریز تخصصی دارد. فوق العاده جزئی نگر و غیر قابل گول مالانده شدن است. به خوبی می تواند از خودش دفاع کند. به ندرت ویر اذیت کردن هم می گیرد ولی این یک رویه همیشگی نیست و غالبا فردی مهربان و دلسوز است. از مهدکودک حرف بد یاد گرفته و سعی دارد هر روز با گفتن یکی از آنها قیافه های مختلف ما را آزمایش کند! حرفهایی مانند بی شعور، خاک تو سر مردنی ات، بی معرفت، دیوونه، و فحشی من درآوردی و مختص خودش با عنوان فاخر "بی ملخ!".

گاهی اصول بازی جوانمردانه را رعایت نکرده و با جر زدن در نتیجه فوتبال باعث بروز دعواهایی خوفناک در منزل ما می شود. این طور مواقع باید برود توی اتاقش و به رفتارهایش بیش تر فکر کند ولی او می رود و به جای فکر کردن نقاشی خوشگل می کشد تا مامانش را خوشحال کند و من هم که ساده! زود گول می خورم و نقاشی را به عنوان معذرت خواهی ازش می گیرم و حصر خانگی اش تمام می شود! عاشق نقاشی و کاردستی است. همین طور از مهد و مدرسه رفتن و آشپزی و رانندگی و هنرپیشگی هم خوشش می آید. عددها را تا پنجاه بلد است بشمارد و تا ده هم بنویسد. میوه و شیر و گوشت زیاد دوست دارد. از پیتزا و نوشابه بدش می آید! در مهدکودک و فامیل همه دوستش دارند و او هم همه را دوست دارد. منشی تلفن های خانه است. لیست اقلام مورد نیاز برای خرید را در حافظه اش نگه می دارد و تا خریداری نشده اند هر چند ساعت یک بار مثل ریمایندر موبایل یادآوری می کند! 106 سانتی متر است و نوزده و نیم کیلو!

 

و اما حسن:

حسن آقا سه روز دیگر ده ماهش تمام می شود. در نه ماهگی 71 سانتی متر بود و نه و نیم کیلو. فردی است با پس زمینه ذهنی شاد! الهی شکر غرغرو و زر زر نیست. سرعت روروئک نوردی اش بالا رفته و اخیرا با روروئک به دریبل کردن توپ می پردازد و قرار است او را به اردوی تیم ملی فوتبال با روروئک بفرستیم. وقتی توی بغل کسی است از طریق موهایش فرمان او را به دست می گیرد. به این طریق که اگر موها را به راست کشید شخص باید به راست حرکت کند. اگر به چپ، شخص به چپ و به همین ترتیب جلو و عقب! عاشق باز کردن کشو و ریختن وسایل داخل آن ها به بیرون. به نحوی که با استفاده از فرمان مویی شخص خودش را به یک کشو رسانده از شخص می خواهد که او را با لبه کشو تنظیم کرده و همان طور نگهش دارد تا او به خالی کردنش بپردازد! و به سراغ کشوهای آشپزخانه هم با روروئک می رود. در هنگام انداختن اشیا به پایین باید بگوییم "ای داد بیداد" و او قاه قاه بخندد و کارش را دوباره تکرار کند! در پاسخ عبارت "بزن قدش!" دستش را جلو می آورد و می خندد. اگر همه کف بزنیم جلو و عقب می برد خودش را و می خندد. هنوز هم توی ماشین داخل کریرش می نشیند و تقریبا آرام است. این روزها سرش شلوغ است چرا که می خواهد چهار دست و پا رفتن و گرفتن و ایستادن را تمرین کند و البته هنوز ناموفق است. صبح ها یک بار و ظهرها یک بار می خوابد. شب هم شاید قبل از شام چرت کوتاهی بزند. به چراغ هنوز علاقه خاصی دارد. با اینکه روزی بیست و پنج قطره آهن می خورد و غذایش بد نیست، کم خونی دارد. با افراد غریبه راحت نیست و تا وقتی بهشان لبخند می زند که روی کالسکه یا بغل مادرش باشد. از صدای بابایی می ترسد و یک روز طول می کشد تا بهش عادت کند. موهایش فرفری و کم پشت است و مژه هایش بلند و سایز پایش گنده است!

دو تا دندان در پایین دارد و با خنده هایش دل مامانش را می برد. لوس و مامانی است و مادر سخت جانش هم به جای خستگی احساس می کند که بعد از حسن چند سالی جوان تر شده است.