شيرينکم

اين روزها مرز يک و نيم سالگي را هم گذراندي. (هر چند هنوز واکسن نزده‌اي!) شيطنت هايت هم بزرگتر شده اند. توانمندي هايت هم بيش تر.

زبان:  understanding ات کامل شده ولي هنوز در مکالمه مشکلهاي زيادي داري. زبان تخصصي خوردني هايت خيلي قوي تر از بخش هاي ديگر است. البته پوشيدني هايي که به در در مربوطند را هم خوب بلدي.

حمام و دستشويي: عاشق حمامي هنوز. توي حمام مي پري و روي توالت فرنگي مي نشيني. (با سرپوش بسته البته!) بعد شلنگ را برمي داري و شير را باز مي کني و محل مورد نظر را مي شوري! چند بار فقط وقتي داداش رفته دستشويي و در نيمه باز مانده تو اين فرايند را مشاهده کرده اي و حالا مو به مو اجرا مي کني! فکر کنم به زودي پوشکت را دربياوري و بروي توالت و خودت را بشوري و برگردي پوشکت را بپوشي!

غذا: فرايند غذاخوردن با قاشق را به خوبي ياد گرفته اي و هر روز داري ماهر و ماهرتر مي شوي. طوري که خوردن برنج قاطي که برداشتن خورشت پيچيده اش نکند را به تنهايي انجام مي دهي و زياد هم اين ور و اون ور نمي ريزي. عاشق اناري. برايت دون مي کنيم و قاشق قاشق و به دقت خودت مي خوري. سيب و پرتقال را هم دوست داري. از ليمو بدت نمي آيد ولي خوردنش را بلد نيستي. گيوي را اصلا توي دهانت نمي گذاري. هنوز عاشق تُ تُ هستي و روزي يک تخم مرغ را مي خواهي. براي بستني مي ميري! طوري که ما در خانه از اسمش استفاده نمي کنيم! چون اگر در هر شرايط و زماني اسمش را بشنوي ما مجبوريم از زير سنگ هم که شده برايت بستني دربياوريم! در يخچال را باز مي کني و براي خودت سيب برمي داري و گار مي زني و دور خانه مي چرخي! اين مستقل بودنت مرا کشته! عاشق عصرانه ها هستي. سفره ي عصرانه مان را مي بري و باز مي کني. از يخچال پنير را هم مي بري. دست من را مي گيري و مي بري تا خيار و گوجه و نان بردارم و براي تو لقمه بگيرم!!

شير: تمامي تلاش هاي من جهت از شير گرفتن تو به شکست مذبوحانه‌ي  خودم منجر شد. حتي پشيمان از امتحانش. چرا که تو بيش تر به آن وابسته شدي و از ترس اينکه ديگر نخواهم شير بدهم هميشه از آن آويزاني. عزيزکم! عادي سازي کن اين روابط را. چرا که فعلا تا دو ماه ديگر به تو شير خواهم داد! (هرچند ديگر آن احساسات رقيق مادرانه را نسبت به شير دادن ندارم و از روي اجبار است مادر!)

خواب: در طول هفته‌ي پيش سه شب متوالي شب تا صبح براي هيچ بهانه اي از خواب بيدار نشدي و من تقريبا داشتم جشن مي گرفتم که ديدم انگار اشتباه شده بود و تو برگشتي به همان خواب هاي سبک با چندبار بيداري و گه گاه شب بيداري هاي منجر به گردش در منزل و اينها! هنوز براي شب خوابيدن هاي راحت خيلي زود است انگار.

بازي: کتابخوان افراطيِ خانه‌ي ما تو هستي مادر! هر کتاب را هشتاد بار بايد برايت بخوانيم و تازه هميشه از دستمان بابت کتاب نخواندن شاکي هستي! برعکس عليرضا نقاشي خيلي دوست داري. من و عليرضا که مشق مي نويسيم دراز مي کشي و چشم چشم دو برو مي کشي. خيلي هم دوست داري اين کار را. بالش بازي از محبوب ترين بازي هاست. شمشير باز حرفه اي هستي و هنوز توپ بازي را دوست داري (هرچند کمتر از قبل)

روابط اجتماعي: با همه دوستي. به همه لبخند مي زني. بغل هرکس مي روي. فکر نکنم که همه اش به خاطر اين باشد که مهدکودک مي روي. چون که دو ماه مهر و آبان را نرفته بودي و اخلاقت ذره اي عوض نشد. از ساعت 8 تا 12 مهد هستي و مهد کودک را دوست داري. صبح ها با بابا مي روي و ظهرها من مي آورمت. داداش را که مي بيني خودت را از بغل هرکسي پرت مي کني بغلش! بعد با هم تو حياط مهد کمي سرسره بازي مي کني و با سه چرخه ات مي رانيم سمت خانه!  برعکس داداش از حرف زدن با تلفن لذت مي بري و هر کس که بخواهد با ما حرف بزند سهميه ي قربون صدقه ات از طرف مقابل را مي گيري و گوش مي کني!

عاشق بابايي! از صبح تا شب توي خانه مي چرخي و جوراب دفتر و کيف و هرچه که مربوط به بابا هست را مي آوري و مي گويي: بابا رفت! شبها هم که بابا مي آيد از سر و کولش بالا مي روي و خوشحالي مي کني.