ظهر- داخلی- خانه:

به خانه که می رسد اولین سوالش این است:

_مامان! من آبله مرغان گرفته ام؟

دیروز هفت نفر از کلاس بغلی شان غایب بوده اند. همه هم به دلیل آبله مرغان. از امروز خبر ندارم.

_نه مامان جان.

_راسته که می گن همه باید بگیرن؟

به گمانم آبله مرغان شده بحث داغ زنگ های تفریح شان.

همان طور که بشقاب غذایش را روی میز می گذارم می گویم:

_بایدی نیست. ولی معمولا همه می گیرن. یعنی اگه بگیرن راحت ترند. چون اون موقع خیالشون راحته که تا آخر عمر دیگه نمی گیرن.

فکر می کنم قانع شد. لباس هایش را درآورد و رفت دستشویی.

***

شب، جلوی ماشین، در حال جاسازی پلاستیک های میوه در صندوق عقب:

_می گما خوش به حال خدا!

خیلی بی تفاوت می پرسم:

_چرا؟

_چون می دونه که هیچ وقت آبله مرغان نمی گیره!