حسين، يک و ماه و نيم قبل از دو سالگي
حسينکم،
سلام عليکم اين
روزها که يک ماه و نيم مانده تا پايان دو سالگي ات. به وضوح بزرگتر شده اي. نه
تنها اندازهات که رفتارهاي انساني ات را مي گويم. براي اينکه فراموشم نشود اين
روزها و کارهايت مجبورم که در بندِ کلماتشان کنم. در واقع اين ها را براي تو نمي
نويسم که براي خودم مي نويسم. پس برو پي کارت. لازم نيست بقيه ي مطلب را بخواني!: ·
هر
روز چهار رکعت نماز مي خواني! دو رکعت ظهرها و دو رکعت شب ها. تو به حالت نماز مي
ايستي روي سجاده ي من. و من پشتت خودم را قايم مي کنم. من حمد و سوره را مي خوانم
و تو لب مي زني! رکوع و سجده ها را هم به کمک هم مي رويم و خودت از قنوت خيلي خوشت
مي آيد و طولش مي دهي و من که عروسک گردانت هستم مجبور مي شوم همه ي دعاهايي که
بلدم را در قنوتت بخوانم!!! بعد از نماز هم به هم دست مي دهيم و قبول باشد مفصلي
براي هم راه مي اندازيم!!! براي
هردويمان اين نماز شيرين است و تبديل شده به يکي از بازي هاي محبوبمان!! ·
ابراز
احساساتت قوي تر شده. چپ مي روي و راست ميآيي و بوسم مي کني. آنهم بوس هاي آبداري
که مجبورم بعدش با حوله صورتم را خشک کنم!! ·
احساس
مسئوليتت در حد لاليگا و بلکه بالاتر است!! تمام خريدهاي انجام شده به خانه بايد
توسط شما حمل و نقل شوند، براي مهمان سفره را مي آوري و بشقاب و قاشق و ليوان و
همه را مي چيني و نان و سس و آب و نمکدان! و بعد هم همه را جمع مي کني _خودمان روي ميز مي
خوريم و دستت نمي رسد. وگرنه براي خودمان هم مي آوردي! ·
هر
خرت و پرتي که در خانه پيدا کني حتما بايد تحويل صاحبش بدهي! ·
با
داداش مدت هاي بيش تري بازي مي کني و خنده ها و شکايت هايت خيلي بامزه اند! ·
شب
ها و ظهرها روي تخت خودت مي خوابي . کافيست کنارت دراز بکشم و کمي شعر و قصه
بخوانم. بعد در حاليکه تو هنوز بيداري بلند مي شوم و مي روم. و تو خودت خودت را خواب مي کني. ·
تا
کسي قصد بيرون مي کند شلوار و جورابهايت را مي آوري که تو را هم ببرد. وقتي صداي
اذان تلويزيون را مي شنوي هم همين کار را مي کني که ببريمت مسجد!!1 ·
عاشق
مهد کودک شده اي و سرسره اش. خودت بالا مي روي و سر مي خوري و اگر بگذارم اين چرخه
را ساعت ها ادامه مي دهي! ·
غذاخوردنت
به وضوح کمتر شده و من اصرار و اجبار براي خوردنت نمي کنم ولي لطفا خودت حواست
باشد! ·
از
پله ها خودت پايي مي روي. بالا رفتن را هم بلدي ولي چون ممکن است ساعت ها طول بکشد
ما از خيرش مي گذريم! ·
فعلا
همين قدر بس است. بايد بروم داداش را بيدار کنم برود مهد کودک!
عليرضاي من اسفند 85 به دنيا آمده و حسينم خرداد 90 و حسنم اردیبهشت 94.