اعتراف های یک مادر
گریه می کردی خب. چه کنم فکر کردم گرسنه ای. زرده ی تخم مرغ را عین بچه ی آدم نمی خوری که. مجبورم هر بار نیمرو کنمش. زرده جدا، سفیده جدا. اگر حرص نمی زدی این طور نمی شد! البته قبول. من هم مقصرم. کم هم نه. ماهیتابه ی داغ را گذاشته ام توی سفره و انتظار دارم توی گرسنه خودت را پرت نکنی رویش. ولی خوب سرعت عملت از سرعت عکس العمل من بیش تر بود. یعنی چه طور بگویم عکس العمل من حتی کار را خراب تر کرد و باعث آن تاول روی مچت شد که دل ندارم حتی نگاهش کنم. اگر ماهیتابه را نمی خواستم از زیر دستت بکشم حالا نهایت نوک انگشت هایت قرمز شده بود. در این تاولی که فردا قرار است بترکد و قرمزی گوشت زیرش دل بیننده را آشوب کند و بعد لایه ی زبر و سفتی رویش بیاید و بعد زیرش پوست دربیاید و لایه بیفتد و بخارد و بعد سفید شود و بعد هم چایش تا سالهای سال روی مچت بماند، من مقصرم. ببخش مادر.
عليرضاي من اسفند 85 به دنيا آمده و حسينم خرداد 90 و حسنم اردیبهشت 94.