دوست ندارم  در جواب سوال های بچه چرت و پرت ببافم و راست و دروغ را قاطی کنم. حتی جوابِ پیچیده ترین و انتزاعی ترین سوال ها را ساده ی ساده ی ساده می کنم و برایش توضیح می دهم. ولی از خودم افسانه نمی بافم و دروغ نمی گویم. فرقی نمی کند سوالش درباره ی نحوه ی تولدش باشد یا خدا و جا و مکان و اندازه اش، درباره ی بهشت و جهنم یا جزئیات مرگ و غیره .

به چیزی هم که گیر می دهد به سادگی ولش نمی کند. شاید هفته ها طول می کشد تا سوال هایش درباره ی موضوعی ته بکشد و قانع شود تا مدتی. خلاصه این بار پیچیده به پر و پای مرگ و عزرائیل و این قبیل امورات. اینکه چرا باید بمیریم و چه طوری نمیریم و کی ها کی ها می میرند و خلاصه سوالهای بغرنج. هیچ حواسم نبود که همه ی جواب های واقعی من برایش گوشه ای از پازل اضطرابی است که دارد توی ذهنش کامل می کند. مثلا وقتی می پرسید که می شه نمیریم؟ قاطع جواب می دادم که: نه! باید بمیریم!! یا اینکه  "باید پیر بشیم تا بمیریم؟"

_نه! خیلی ها وقتی جوونند می میرند.

و اصلا انتظار نداشتم امشب که دارم دندان هایش را مسواک می زنم و توی دستشویی فقط خودم هستم و خودش (از معدود جاها و لحظه هایی که حسین همراهمان نیست) اشک توی چشمهایش جمع شود و با همان دهان خمیردندانی و با کلماتی که شمرده نیست بگوید که: "من می خوام همیشه پیش تو باشم." فکر می کنم مهد کودک رفتنش را می گوید و کمی برایش از خوبی های آنجا می گویم. ولی از اینکه نفهمیده ام منظورش را عصبانی می شود و داد می کشد که: "من نمی خوام تو بمیری!" محکم بغلش می کنم. بی توجه به کف دهانش که می دانم به لباسم خواهد خورد. چه کار باید بکنم.چند ثانیه بیش تر وقت ندارم برای جواب دادن. هرچه می کنم نمی توانم راستش را بگویم.اینکه نمی توانم هرگز نمیرم. اینکه نمی توانم تضمین بدهم به کسی برای بودنم. این که سلامتم ولی از فردا بودنم اطمینان ندارم.  یک لحظه خودم را جای او می گذارم. اگر به من بگویند که خدا هرلحظه ممکن است تمام شود و نباشد چه حالی می شوم؟ حالِ بچه ی 5 ساله ای که از همیشه بودنِ مادرش مطمئن نباشد، شاید چیزی شبیه همین باشد. صورتش را رو به روی صورتم می آورم و به نیابت از خدا قول می دهم که نمیرم و همیشه پیشش باشم. حتی نمی گویم که اگر خدا اجازه بدهد. شاید خدا را بین خودم و خودش بگذارد و فکر کند که خدا دوست دارد مرا از او جدا کند. فکر کنم اولین بار است که راحت توی صورت کسی زل می زنم و دروغ می گویم.