اولین عید حسین و ششمین عید علی
پسرانم
هرچند که این ساعت ها که دارد سال 91 می شود بابا همراهمان نیست ولی تنها هم نیستیم. آمده ایم بهشت زهرا. قطعه شهدا. تا هم آنهایی را که هر سال لحظه تحویل بابا ندارند را ببینیم و هم سهمیه ی برکت و رزقِ سال جدیدمان را از دست زنده تر از ماهایی که که پیش خدا روزی می خورند، بگیریم. حتما دستشان برکت دارد.
شما را کنار قبر شهید تهرانی مقدم نشانده ام تا کمی از بلندی طبعش و منش الهی اش به شما بمالد و من هم به برکت معصومیت شما چیزی دستم بیاید. آخر می دانید شهید تهرانی مقدم کشف تازه ی من است. اینک ماه هاست که روزم را با خواندن خاطراتش شروع می کنم و روزهاست که به او فکر می کنم. راستش را بخواهید و بین خودمان بماند شما را آورده ام اینجا که به او بگویم دوست دارم دو پسرم مثل تو شوند و راه تو را بروند و مثل تو شهید شوند. حسینم! علیرضایم! نمی دانم وقتی این نامه را می خوانید چند ساله هستید و چه می کنید. فقط بدانید که شهید زنده است. حرفهایمان را می شنود و کارهایمان را می بیند. آبروی مادرتان را که پیشش نمی برید؟
عليرضاي من اسفند 85 به دنيا آمده و حسينم خرداد 90 و حسنم اردیبهشت 94.